«طلبة شهید: محمد مهدی ولینژاد» بسم رب الشهدا اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً رسول الله و ان علیّا ولی الله «من المومنینرجال صدقوا ما عاهد و الله علیه فمهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو مابد» (احزاب/23) از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش بدرآید «اعملوا آل داود شکراً و قلیلٌ من عبادی الشکور»(سبأ/13) شکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزه حق علیه باطل شرکت کنم و آنچه را در طبق اخلاص نهاده تقدیم ایزد منان نمایم وآنچه را که حسین و سلاله پاکش رفتهاند و تمام رزمندگان هم این صراط حقیقت را طی کردهاند و پروانه وار دورشگشته آنرا بازیابند (یعنی شهادت) اما باید از رهبرم، امامم و حجت عصرم خمینی بت شکن قدردانی نمایم که مرا از سیاهچالهای روزگاری که به سوی پرتگاههای رانده بود، نجاتم داد و هادی و راهنمایم شد و تو همرزمم و دوستم! تو خود میدانی که این انقلاب به چه نحوی به پیروزی رسید، با کشته شدن علی اکبرها، قاسمها، حبیبها، قیسها، عمارها، ابوذرها، سلمانها، و.... نکند خدای ناکرده بیتفاوت بنشینیم و دنیا را بر آخرت ترجیح بدهیم. هیچ حزن و اندوهی به خود راه مده که ما پیروزیم، انشاءالله. اما پدرم و مادرم! زبانم قاصر میباشد در میان بلند مرتبگی شما که چه عظمتی در نزد خداوند و اولیا او دارید و من نمیدانم که چگونه از زحمات پُرارزش مادر در زیر سایه پدر متشکر شوم. پدر جان! افتخار میکنم که فرزند یک روحانی به تمام معنا بودم. پدرم! دیگر در پیش آقا حجت ابن الحسن العسکری و امام جعفر صادق (علیهما السلام) سر شکسته نیستی چون پسرت راهی را رفت که حسین و سلالهاش رفتهاند. پدرجان! وصیت من به شما اینست که به جوانان و نوجوانان بگویید که راه ما را ادامه دهند و اما مادر عزیزم! تو ای خو گرفته از مکتب زهرا (سلام الله علیها) و ای غم خوار من! میدانم چقدر زحمت در بزرگ شدن من کشیدی تا اینکه یک انسان به جامعه تحویل دهی، یک انسانی از هر نظر بخواهی. مادر عزیزم! بعد از شنیدن خبر شهادتم اشک مریزید. ای مادر! نکند خدای ناکرده در مرگم بیتابی کنی و جامه بدری و تا آخرعمر، خود را در آتش ناراحتی بسوزانی، چون که مورد طعن دشمن قرار خواهی گرفت. آری، مادرم! این جمله را مکرر میگویم که در مرگم اشک مریز زیرا که رضای خدا در همین امر است که امام هم در مرگ حاج آقا مصطفی اشک نریخت، چون میدانست که رضای خدا این بود که او را پیش خود ببرد. مادر عزیزم! مرگ من در راه اسلام و قرآن شاید جوششی در جوانان بوجود آورد. نه تنها مرگ من، بلکه تمامی شهیدانی که در راه دفاع از اسلام و قرآن که در راه هدف مقدساسلام کشته شدهاند و تو نیز خوشحال باش که فرزندت را در راه دفاع از اسلام و قرآن و کشور اسلامی ایران از دست دادهاید. در جهان آخرت بانوی صدر اسلام فاطمه زهرا، صدیقه کبرا از تو گله ندارد. پدر و مادرم! از شما خواهش میکنم که مرا حلال کنید که چه هر پدر و مادری مهربان هستند و فرزند خود را دوست میدارند. خواهران و برادرانم! میدانم که لطف و صمیمیت بین هر برادر و خواهری استوار است که باعواطف اجتماعی و خانوادگی [خو] گرفتهاند، اما شهادت در راه اسلام و مسلمین برتر از اینهاست. اگر دیدید چنین افتخاری بزرگ نصیب اینجانب برادر حقیرتان شد، ناراحت نباشید. در روز تشیع جنازه من اشک مریزید و خوشحال باشید. خواهرانم! وصیت میکنم که حجابتان را حفظ کنید؛ بهترین لذت زن حفظ کردن حجابش میباشد و در مرگم خرسند باشید، [چرا که] زینب در مرگ امام حسین(علیهالسلام) و فرزندان خود خرسند بود. وصیت میکنم که برایم قرآن تلاوت کنید و مرا حلال کنید. برادرنم! اگر خواستید به جبهه بیایید، با اخلاص تمام و با بینش و بزرگوارانه باشید. هیچ وقت برای اینکه در کاروان شما را مردم ببینند، به جبهه نروید که یک نوع ریا و خودنمایی میباشد، گر چه میدانم که شما از این نوع مردم نیستید. وصیت میکنم تحصیلات خود را تا آنجا که میتوانید ادامه دهید تا اینکه قدمی در راه مبارزه با کمونیسم شرق وامپریالیزم غرب گذاشته باشید. برادرانم! مرا حلال کنید. در پایان کتابهایم را به خانه بیاورید. از طرف من از تمام و تکتک طلبهها طلب عفو و بخشش کنید و از قول من به آقا جواد عزیز، بی بی ـ آقا ننه و جدی و آقای اسماعیلی و عمه و شوهر عمه و تمام فامیلاهایم سلام برسانید و طلب عفو کنید. پدرم! وصیت میکنم که مرا در لالیم دفن کنید. اگر امکان داشت بغل دست محمد نصیری دفن کنید. اگر هم مقدور نیست هر جا که فرمودید مرا دفن کنند. از مال دنیا هیچ چیز ندارم به غیر از اندکی پول و کتاب. کتابهایم را در خانه بیاورید و پولهایم را در هر راه خیری میتوانید خرج کنید و درشب دفنم نیمی از شب را برایم قرآن تلاوت کنید. و وصیت میکنم نماز میت مرا شما بخوانید و در روز سوم طلاب را دعوت کنید، حاج آقای سلیمانی سخنرانی کند و هفتم را حاج آقای طبرسی سخنرانی کند. دیگر هیچ وصیتی ندارم در بقیه از موارد شما ولی بنده میباشید، پس هر طور خودتان صلاح میدانید اقدام کنید. در پایان دعا به جان امام وپیروزی رزمندگان و غیره فراموش نشود. خداحافظ شما. دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم روشنی بخشم به جمعی و خود تنها بسوزم آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت بادشمنان مدارا مرگ اگر مرد است کو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ کار نیکان را از خود مگیر گر چه باشد در نوشتن شیرشیر «والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته» بهمن ماه جمادی الثانی 15/11/1366 الاحقیر عبدالضعیف محمد مهدی ولی نژاد ساروی جنگ جنگ تا پیروزی
استان: مازندران
شهرستان: ساری
تولد: 1351
شهادت: 3/1/67-
تولد [سن هنگام شهادت 15 سال و 10 ماه]
شهید محمد مهدی ولی نژاد (1351_1366) متولد روستای زیبای لالیم شهرستان شهید پرور میاندرودِ استان مازندراناست. محمد مهدی ولی نژاد در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد ، مادرش بانو اسماعیلی و پدرش عباسعلی نام داشت.
تحصیلات ؛ خانواده و ازدواج [دوم راهنمایی_حوزه علمیه][مجرد]
محمد مهدی ولی نژاد در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت ، تحصیلات را در مقطع دوم راهنمایی با موفقیت پایان رسانید و همچنین شهید طلبه بود و در حوزه علمیه کوتنای قائمشهر درس دین خوانده بودند.شهید بزرگوار مجرد و فرزند سوم خانواده بود.
شهادت [بسیجی_لشکر 25 کربلا _ خرمال عراق][عملیات والفجر 10][شهید سال هشتم جنگ تحمیلی]
محمد مهدی ولی نژاد در عضویت بسیج و در لشکر 25 کربلا به اسلام خدمت می کرد که در 1366/12/17 هجری شمسی در خرمال عراق در عملیات والفجر ده شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت . شهید ولی نژاد در مورخه 1367/01/14 تشییع و در زادگاهش (لالیم) دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
فرازهایی از وصیتنامه شهید محمد مهدی ولی نژاد
شکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزه حق علیه باطل شرکت کنم و جانم را در طبق اخلاص نهاده تقدیم ایزد منان نمایم و راهی را که حسین ع و سلاله پاکش رفته اند و رزمندگان هم این صراط حقیقت یعنی شهادت را طی کرده اند و پروانه وار دورش می گشتند آنرا بیابم. باید از رهبرم امام خمینی قدردانی نمایم که مرا از سیاه چالهای روزگار که بسوی پرتگاه های غفلت رانده بود نجاتم داد و هادی و راهنمایم شد ... پدر جان افتخار می کنم که فرزند یک روحانی تمام معنا بوده ام ؛ پدرم دیگر در پیش آقا حجت ابن الحسن العسکری و امام جعفر صادق ع سرشکسته نیستی چون پسرت راهی را رفته که امام حسین و سلاله اش رفته اند پدر جان وصیت من به شما این است که به جوانان و نوجوانان بگوئید که راه ما را ادامه دهند ... مادر عزیزم شهادت من در راه اسلام و قران شاید جوششی برای جوانان بوجود آورد... خواهرانم سفارش می کنم که حجابتان را حفظ کنید بهترین زینت زن حفظ کردن حجابش می باشد ...